دلنوشته های مرتضی عباسی زاده


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1394

اسفند 1393

آذر 1393

آبان 1393

مهر 1393

شهريور 1393

مرداد 1393

تير 1393

خرداد 1393

فروردين 1393

بهمن 1392

دی 1392

آذر 1392

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

بهمن 1390

مهر 1390

لینک دوستان

قالب وبلاگ

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
مرتضی عباسی زاده


درباره وبلاگ



کاغذ و قلم اسراف میکنم تا الفبای شعر بیاموزم , استفاده از خط خطی هایم با ذکر نام بلامانع است
morteza.abbasizadeh@yahoo.com

پیوند های روزانه

دلنوشته هایم در سایت شعر نو

دلنوشته هایم در سایت اوای دل

سایت شاعران پارسی زبان

دلنوشته هایم در سایت سیمین ساق

شعر تک

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

با انتقامِ حضرت داور چه می کنید؟

دست باید به خودکشی بزنم

ایکاش که از نطفه هنرمند نبودم

فشارِ خوشه را بر گرده ی خرمن نمی فهمند

مانند باران باش و سیرابم کن از عشق

آماده ی آتش شُدم ای حضرت نمرود

بابا بزرگم چند سالی پیش میگفت

اندیشه هایم راهِ پُر پیچ و خمی دارد

فریاد

دارم این تصویرها را یادگاری میکِشم

وقتی

بگو بگو دِ تو اصلن مگر دلی داری؟

عقلِ سلیم

چشمهایم نگرانند .. خدا میداند

زریوار

خبر رسیده که مَردُم همه تهیدستند

وقتی که در روی زمین جایی برایت نیست

فاصله

گوشِ دیوار

دام و دانه

گلایه

گلایه

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 76
بازدید کل : 95915
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.



چشمم سیاهی رفت و با , صورت ته چاه آمدم

 او با خیال جنگ و من , همواره کوتاه آمدم

در راه رَه گم کردنش , تا آسمان راه آمدم

 

گفتم کمی آهسته تر , این بازی شطرنج نیست

من مات عشقت هستم و , بی لشگرو شاه آمدم

 

حرفم درون سنگ نه , در او که بی تاثیر بود

آن روز در برگشتنم , با اشک و با آه آمدم

 

روز مرا تاریکتر , از ظلمت شب کرده بود

چشمم سیاهی رفت و با , صورت ته چاه آمدم

 

آتش بپا کرد عاقبت , اما خودش هم گُر گرفت

پرسیدم از خود سوزیش , میگفت دلخواه آمدم

 

باور کنید آنقدر هم , آش دهن سوزی نبود

شاید من آن بیراهه را , ناگاه گمراه  آمدم 

 

سنگینی بار غمش , پشت مرا خم کرده بود

امروز اما با غمی , همچون پَرِ کاه آمدم



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 16 آذر 1391




در انتظار ثانیه های رسیدنت

 دیگر بس است , اینهمه از من بریدنت

کی میشود دوباره مرا سَر گشیدنت؟

 

کار همیشه پشت سر هم فقط شده

در انتظار ثانیه های رسیدنت

 

دیدی تو را به هر دو جهان هم ندادم و

هستم امیدوارِ  به هیچم خریدنت

 

باور نمیکنی ولی به وجوت خودت قسم

حتی  رسیده جان به لبم از ندیدنت

 

گفتم غزل برای تو از درد و رنجها

در آرزوی خواندن و بیتی شنیدنت

 

(یا زودتر بیا به من اینجا سَری بزن)

(یا لااقل اجازه بدم من ببینمت)

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 15 آذر 1391




تقصیر از تو نیست , رسم روزگار است

بََُُعد از تو دائم کار این دل انتظار است

از تو چه پنهان , بر سَرم غمها هوار است

 

در پیش چشمم , روز و شب فرقی ندارد

حتی نفس هم بی تو در زیر فشار است

 

از بس به خود پیچیدم و چیزی نگفتم

دیدم زمان دیگر , زمان انفجار است

 

میخواستم پنهان کنم در سینه غم را

بیهوده زحمت میکشیدم , آشکار است

 

دیدی نکردم شکوه , یا حتی گلایه

تقصیر از تو نیست , رسم روزگار است

 

تنها نه امروز و نه فرداهای دیگر

حتی ز بعد از مرگ , روحم بیقرار است

 

حالا بگو آیا برایت فرق دارد

یا اینکه دیگر لحظه ی پایان کار است



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 10 آذر 1391




درد فراق نازنینی درد کم نیست

 دنیای من چیزی بغیر از بغض غم نیست

درد فراق نازنینی , درد کم  نیست

 

گفتم بخود , تا کی بسوزی ... ناله سَر کن

دیدم دوای دردهایم , ناله هم نیست

 

هرچند میسوزم ز شبها تا خود صبح

اما جدایی از تو هرگز باورم نیست

 

رفتی و با خود هستیم را نیز بردی

دور از تو باور کن که جانی در تنم نیست

 

تنها به یادت تا کنون هم زنده هستم

زیرا به جز فکر تو چیزی در سرم نیست

 

رسم وفا را لااقل از غم بیاموز

من ماندم و غمها کسی دور و برم نیست

 

در گوشه ایی از دل برایت میسرایم

از دردها , هرچند حرف اخرم نیست

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 9 آذر 1391




چقدر خسته ام از این نتیجه و آمار

نشسته نقش قشنگ تو بر دل دیوار

و کرده خاطره های گذشته را تکرار

 

چقدر ... فاصله بین , من و تو افتاده

بیا و فاصله ها را یکی یکی بردار

 

فقط دو خط موازی شدیم و دُور از هم

نمانده زاویه ایی رو به نقطه دیدار

 

و یا دو دایره , البته با شعاء بلند

به دور خویش گرفتار , هر دو با اجبار

 

چقدر خسته شدم از مساحت و فرمول

چقدر خسته ام از این نتیجه و آمار

 

شکسته میشوم اخر از این سرودنها

و بی تو این غزل و واژه های بی مقدار

 

بیا و خاطره ها را مرور کن شاید

شبیه من بشو از خواب گرم خود بیدار

 

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 19 آبان 1391




کمتر از اندازه شاید گوشمالی کرد و رفت

این سروده درد دل یکی از دوستانمِ که در قالب غزل سرودم و امیدوارم بزودی مشکلات از سر راهشون برداشه بشه

در مدار زندگانی , اتصالی کرد و رفت

ناگهان پُشت مرا یکباره خالی کرد و رفت

 

ما که با درد و غم هم روز و شبها ساختیم

پس رهایم از چه رو در این حوالی کرد و رفت

 

هر چه گفتم جان هر کس دوستش داری نرو

پشت بر این خواهش و حرف اهالی کرد و رفت

 

باز پرسیدم چرا اینگونه با ما میکنی

پاسخم را با نگاه خو سوالی کرد و رفت

 

ابرویم را میان کوی و برزن ریخته

او مرا پرپرتر از گلهای قالی کرد و رفت

 

شیشه ی صبرش گمانم در شبی لبریز شد

بودنش را بعد از آن شب , احتمالی کرد و رفت

 

من که هرگز اشتباهم هیچ پایانی نداشت

کمتر از اندازه شاید گوشمالی کرد و رفت

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 18 آبان 1391




تصویری از شکستن یک مرد میکشم

اندازه ی تمام فاصله ها , درد میکشم

تصویری از شکستن یک مرد میکشم

 

با یک قلم , به دفتر این روزگار تلخ

نقشی از انچه بر سرم آورد میکشم

 

هر چند از درون , دلم آتش گرفته است

آهی ز سینه .... یخ زده و سرد میکشم

 

باور کنید سفسطه هرگز نمیکنم

پاییز را ز روی خزان , زرد میکشم

 

این واژهای پر غم و اندوه را به نظم

از حس و حال شاعر شبگرد میکشم

 

با درد دل , هوای دلم روبرا نشد

فریاد را از انچه به من کرد میکشم

 

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 17 آبان 1391




شکایت از تو یا خودم , زمانه یا از او کنم!!!؟

 غزل بهانه میشود , که با تو گفتگو کنم

و دردهای سینه را , در این سروده رو کنم

 

شکایتی ندارم و , گلایه هم نمیکنم

گلایه  از تو یا خودم , زمانه یا از او کنم !!؟

 

نمانده راه و چاره ایی , برای دردهای من

بغیر از این که بغض را , شکسته در گلو کنم

 

هنوز آرزو بدل , نمانده ای و مانده ام

نگو که بی تو مرگ را , دوباره آرزو کنم

 

چرا ستاره ایی شدی , که در شبم غروب کرد؟

طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

 

شب از شبم سیاهتر , بخود ندیده روزگار

چگونه رنگ تیره را , به گریه شُستشو کنم

 

به آسمان نمیرسد , دعا و ضجه های من

مگر نماز عشق را , به خون دل وضو کنم



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 4 آبان 1391




کاش میشد تا کمی غوغا کنم

واژه های ناب را پیدا کنم

کاش میشد از ته دل با قلم

چهره این شعر را زیبا کنم

 

حیف اما اهل غوغا نیستم

من گمم در واژه پیدا نیستم

گاه گاهی میسرایم بیت را

شعر را شیدا , و شیدا  نیستم

.
واژه ها را  هی  سرِ هم میکنم
 
بیشتر هم شکوه از غم میکنم
 
دردهای سینه را در قالب
 
شعر گفتن زره ایی کم میکنم
 
.
گفتم از غم ... مرغ دل پرواز کرد
 
دردهای کهنه ام سر باز کرد
 
خواستم چیزی نگویم بیش از این
 
سینه اما درد دل اغاز کرد
 
 
دردها از دیده پنهان نیستند
 
والیان درد انسان نیستند
 
 با زبان بی زبانی گفته ام
 
نیستند اینان مسلمان نیستند
 
 
 آی اِی ظاهرفریب باده نوش
 
اِی که بستی چشم را بر عقل و هوش
 
چاره ایی کن دردهای کهنه را
 
ورنه صبر خلق می اید به جوش
 
 
 


شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 25 مهر 1391




تفکر پیشه کردم تا , که درد سینه اکران شد

 به رویا در شبی دیدم , که در بازار طوفان شد

در آن بازار اشفته , طلا و سکه ارزان شد

 

دلار از قیمت افتاد و , ریال آقای عالم بود

بهای ارز در دنیا , اسیر دست تومان شد

 

تورم مرد و در آن شب , به زیر خاک شد مدفون

از این پیش امد شیرین , لبان خلق خندان شد

 

دوای درد این مردم , همیشه وعده بود اما

به خواب خویشتن دیدم , عمل بر عهد و پیمان شد

 

سخن بی فکر و اندیشه , بجز در خواب , رویایست

تفکر پیشه کردم تا , که درد سینه اکران شد



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 23 مهر 1391




تا به کی؟؟؟؟؟؟؟

 تابه کی  بازار را آشفته حالی , تا به کی؟

چاره اش را وعدهای پوچ و خالی , تا به کی؟

 

ما که درد خویش را در سینه پنهان ساختیم

دیگر اما این فشار و بار مالی , تا به کی؟

 

پول ملی ارزشی دیگر ندارد دوستان

بیخیالی ! بیخیالی !! بیخیالی !!! , تا به کی؟

 

زنده ماندن شد بجای زندگی بر ما حلال

زنده بودن بعد از این با جیب خالی , تا به کی؟

 

بدتر از دیروز امروز است و فردا سخت تر

تشنه بودن در مکان آبسالی , تا به کی؟

 

پاسخ اندیشه را با مشت محکم میدهند

مُهر کردن روی لبهای سوالی , تا به کی؟

 

باغ را با زوزه زاغ و زغن پُر کرده اند

انتظار نغمه های احتمالی , تا به کی؟

.

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 12 مهر 1391




دیگر اما , در دل ما نیستی

نیستی , چون اهل غوغا نیستی

گُم شدی , در واژه پیدا نیستی

 

شعر را زیبا سرودن کار ماست

لایق , اشعار زیبا نیستی

 

گفته بودم , خانه در دل  ساختی

دیگر اما , در دل ما نیستی

 

عشق تنها پیش تو بازیچه بود

تازه دانستم که لیلا نیستی

 

عاشقی هرگز سزاوارت نبود

چونکه در این راه شیدا نیستی

 

شعر تلخم با جنون امیخته

شانس اوردی که اینجا نیستی

 

بعد از این دیگر نگویم از تو من

با خود اندیشم به دنیا نیستی

 

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 24 شهريور 1391




 آدم از ممنوعه شد تبعید در روی زمین

(هالو) اما , بی گناه افتاده در بند اوین



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 21 شهريور 1391




در سوگ پرواز دوست شاعرم استاد عماالدین مشایی

با رفتن تو , حِسُ و هوای غزل پَرید

در شعر تلخ من , کمرِ واژه ها خمید

 

یکسو غزل برای تو دلتنگ و گوشه ایی

غمگین تر از قصیده , به سَر میزند سپید

 

آتش زدی به جان عزیزان و همسرت

فریاد دوستان تو , تا اُوج خود رسید

 

رفتی "عماد" , بی خبر و بی بهانه ایی

قلبت چرا برای عزیزی نمی تپید؟

 

شاید برای انکه شُدی میهمان حق

گلچین روزگار , تو را صبح جمعه چید



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 7 مرداد 1391




در تَورم , نرخ از هشتاد هم دیگر گذشت

 قیمت اجناس از فریاد هم دیگر گذشت

در تَورم , نرخ از هشتاد هم دیگر  گذشت

 

آسمان را میخراشد , بسکه بالا رفته است !!

قیمت مرغی , که از میلاد هم دیگر گذشت

 

زیر بار این گرانی , قامت مردم شکست

کارمان از دکتُر و اِمداد هم دیگر گذشت

 

در تحمل رفته از رو  پیشمان هر آلیاژ

طاقتش از گردن فولاد هم دیگر گذشت

 

گور بابای انرژی , گور بابای اَتم

در هزینه مبلغ از اعداد هم دیگر گذشت

 

فکر درد و رنج مردم نیست در باطن کسی

در حقیقت صحبت از غمباد هم دیگر گذشت

 

واژه کم اورده ام از شرح دردم در غزل

وصف آن از من .. که از اُستاد هم دیگر گذشت

 

آنچه بر ما رفته در این روزگاران غریب !!

در قیاس ظلم , از اجداد هم دیگر گذشت 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 30 تير 1391




شاید ستون خلقت , از بیخ و بن قِناس است

 بطن سروده هایم , از درد انعکاس است

غم با دلم عَجین و , همواره در تماس است

 

این درد واژه هارا , از خواب رانده اما!!!

در پیش چشم خَلقی , پیوسته ناشناس است

 

خَلقی که واژه ی رحم , نزدش غریب و مبهم

با حیله یا به نیرنگ , در فکر اسکناس است

 

همٌیشه شیشه در دست , دنبال خون مردم

ظاهر فریب اما , در کار اختلاس است

 

طفلی گرسنه آنجا , سَر روی خاک دارد

اینجا برای کاری , مردی در التماس است

 

جایی دگر ولیکن , در شکل آدمیزاد

با حیف و میل و اسراف , دیوی پی کلاس است

 

این بی عدالتیها , بر لب رسانده جانم

شاید ستون خلقت , از بیخ و بن قِناس است



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 23 تير 1391




تقدیم به استاد ارجمندم جناب فیض اله نکویی

 دادم لقبت را به  , حافظِ ثانی
الحقُ والنصاف , بَسی لایق آنی
.
شعرت به 
ِ سوختگان , آب حیات است
مقصود من آنست , که آرامش جانی
.
گفتار 
 کوبنده و پندار  نیکوست
در مبحث اشعار , خداوند زمانی
.
با لحجه ی شیرینِ صفاهانیت اینجا
در نظم کشیدی غم ما را به روانی
.
اُستاد نکویی.. به دل و سینه ی بیداد
اشعار تو تیریست , که خیزد ز کمانی
.
با اینکه به نزدیکی هفتاد رسیدی
آمیخته ابیات تو با شور جوانی
.
ای گوهر اندیشه .. خدا یار تو باشد
امید من آنَست که جاوید بمانی



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 18 تير 1391




از خاطرت اخذ مجوز کردم اینجا

 بعد از تو هر شب گوشه ایی کِز کردم اینجا

از درد و غم تا صبح , جِز جِز  کردم اینجا

 

با انکه از رُو رفت پیشم  صبر و طاقت !!

بالشت را با اشک , قرمز کردم اینجا

 

لبخند را بعد از تو حتی لحظه ایی هم

بَر روی لب , ممنوع و هرگز کردم اینجا

 

از بس درون این غزل , غم میزند موج

من واژه را از خواب عاجز کردم اینجا

 

غمگین مشو از درددلهایی که با اشک

یکباره در پیش تو بارز کردم اینجا

 

البته هر بیتی که با یادت سُرودم

از خاطرت اخذ مجوز کردم اینجا

 

حتی اگر اصلاً شعرم را نخوانی!!

در گوش غمها باز وِزوِز کردم اینجا



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 16 تير 1391




شده پنهان بروی لبهایم , پُشت قاب سکوت .. نالشها

 در هجوم غم تو افتادم , لحظه لحظه میان چالشها

میچکد اشک چشم من هر شب , قطره قطره بروی بالشها

 

باورت میشود که تنهایی!! , بی تو اینجا به جانم افتاده؟

داده چنگال تیز و بی رحمش , پیکرم را چقدر مالشها

 

پیشت اما اگر که تا امروز , نزدم دم از این پریشانی!!!

شده پنهان بروی لبهایم , پُشت قاب سکوت , نالشها

 

کوره راهی که مانده در پیشم , انتهایش به ناکجا باشد

کف پا پُر ز تاولی خونین , شده مدفون درون گالشها

 

ماجرای کشیدن دردم , هم به مجنون رسید و هم فرهاد

سمت دیگر رسیده تا  گیلان , به دیار و تبار تالشها

 

به یقین مثل من کسی در عشق , نه جهان زاده و نه میزاید

یکه تازم هنوز و دارم باز , در وفاداری تو بالشها

 

بی گناهی تو مثل من اما , در وفاداری تو عذری نیست

بخدا جای تو اگر بودم , میزدم رَه بسوی پالشها



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 15 تير 1391




از اشک چشمانم زمین هم , گشت نمناک

 وقتی که رفتی , آسمان هم گشت غمناک

میداد همچون پیرهن , دل سینه را چاک

 

رفتی و با خود , هستیم را نیز بردی

از پیکرم جان رفت و از سَر , عقل و ادراک

 

با رفتنت هر روز و هر شب گریه کردم

از اشک چشمانم زمین هم گشت نمناک

 

با خو نگفتی این جدایی میکشاند 

در عاقبت ما را بسوی مرگ و اهلاک؟

 

از بس غمت هر شب در آغوشم کشیده

دیگر ندارم لحظه ایی از مرگ خود باک

 

روزی تو برمیگردی اما مطمئنم

وقتی تو میایی که باشد بسترم خاک

 

شاید "رها" در یاد تو باقی بماند

شاید که هم , روزی شود از خاطرت پاک

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 11 تير 1391




راستش , روز جدایی تو مُردم , اما

 ای که کردی ز وفا پاک فراموش مرا

بی تو غم سخت گرفته است در آغوش مرا

 

میشوم آب چُنان شمع , خدا هست گُواه

تا زمانی که کُند عشق تو خاموش مرا

 

خاطراتی که گذشته است میان من و تو

هم به هوش اوردو هم بَرد از هوش مرا

 

غم دوری تو مانند همان کاسه ی زَهر

مدتی هست که هر شب شده در نوش مرا

 

با خبر باش که این تنگ دلیهای دلت

به یقین میکند اینبار , کفن پوش مرا

 

راستش , روز جدایی تو مُردم , اما

عشقت اورد دوباره به سَرِ جوش مرا

 

کاش میشُد دلت آگه ز دل پُر دردم

تا شود بَر غم تو لحظه ایی سَرپوش مرا

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 1 تير 1391




اصلا , بنای کعبه , بپا شد برای تو

جان تازه کرد , دوباره غزل , در هوای تو

با انکه نیست , لایق وصف و ثنای تو

 

جانِ من و , تمام عزیزانِ در دلم

ای مایهِ ی وجود دو عالم , فدای تو

 

مولود کعبه ایی و تو خود , کعبه ی دلی

اصلا بنای کعبه بپاشد , برای تو

 

خورشید هم اگر به جهان جلوه میکند

جا مانده روی صورت او , ردِ پای تو

 

من مانده ام , اگر تو نبودی , وجود حق

غیر از خودت کهِ را  بگذارد به جای تو

 

در مدح تو , زبان ملایک قصور داشت

وصف تو نیست , در ید کَس جز خدای تو

 

آقا , فقط ز روی کرَم , کن عنایتی

روشن شود , دو دیده به صحن و سَرای تو

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 14 خرداد 1391




تقدیم به استاد ارجمند و بزرگوار جناب عباس حاکی عزیز

 این سخن از درون من حاکیست

در دلم این سروده حکاکیست

 

نه ریا میکنم , نه مداحی

سخنم در کمال بی باکیست

 

در حقیقت برای توصیفش

دل من از زبان من شاکیست

 

در قصورزبان کناهی نیست

به گمانم که مرد افلاکیست

 

او که قاموس علم , در شعر است

با چُنین ویژگی ولی خاکیست

 

نظرش بر سروده , در هر جا

بی غرض , در صداقت و پاکیست

 

این غزل ماندگار خواهد شد

چون مزیٌن به نام او "حاکی" ست



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 11 خرداد 1391




هدف از این سروده بیداریست

 حرفهایم اگرچه تکراریست

خون غم در سروده ام جاریست

این غزلهای درد و بغض اور
واقعیت , نه مردم ازاریست

نیست مقصود من غزل گفتن
هدف از این سروده بیداریست

این غزلها فقط بهانه شده
تا بگویم که دردها کاریست

دردهایی که مانده در سینه
حرفهای فقیر و بازاریست

فقر و فحشا به هر کجا باشد
دور از جانمان فقط خواریست

درد باید که ریشه کن گردد
به دوا , گر علاج بیماریست

یا بجز این فقط اتاق عمل
نه مُسکٌن نه کار بهداریست

ان طبیبی که میکند تسکین
دکترایش بدان که خرواریست

یا اگر وعده و وعید دهد
وعده هایش همیشه ابزاریست

دردهامان اگر چه بسیارند
ریشه اصلیش ز بیکاریست

فکر تولید و کار باید کرد
قدم اولش به همیاریست

دست در دست هم اگر بدهیم
بعد از ان روز بهره برداریست



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 9 خرداد 1391




عجب اشفته بازاری , در این بیغوله شد حاکم

 چرا این روزها حتی , دل از دلدار میترسد

و عاشق از طلوع عشق و یار از یار میترسد

 

چه پیش امد در این بُستان , ز اندوه خزان باد

که بلبل از گُل و گُل هم دگر از خار میترسد

 

به دور خویش میچرخیم و در این حلقه زنجیریم

کجا باشد عجب گر , نقطه از پرگار میترسد

 

عجب اشفته بازاری در این بیغوله شد حاکم

که بازرگان ز کار و , سکه از بازار میترسد

 

مگر ان گهنه زخم دل , به زور نیزه شد درمان؟

که شاعر از بُروز درد , در اشعار میترسد

 

نه تنها ماجرای سربداران قصه شد دیگر

که حتی قصه گو  از چوبه های دار میترسد

 

چرا بار رسالت را , ز دوش خویش افکندیم

از این تاریکی مطلق "رها" بسیار میترسد



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 6 خرداد 1391




رفتی ای جان مرا جسد کردی

روزِ آخر چقدر بد کردی

عشق را زیر پا لگد کردی

 

رفته بودی که زود برگردی

لحظه های مرا عدد کردی

 

رفتی اما نیامدی دیگر

با خیالت علم تو قد کردی

 

چه بگویم من از دلم با تو

انچه با دل نمیشود کردی

 

هرچه کردی به من در این بازی

اخرین لحظه نَود کردی

 

نفسم بی تو سخت میگیرد

راه این سینه را تو سَد کردی

 

دل عاشق اگر چه خونین است

تو زیادی ولی ز حَد کردی

 

وقت افتادنم به دام عشق

قلب را , مدرک و سَند کردی

 

گفته بودی که عاشقم بودی

عشق را بی بهانه رَد کردی

 

عاقبت صحنه جدایی را

این تو بودی که مُستند کردی

 

چیدن قاصدک که یادت هست؟

بیش از من , تو در سَبد کردی

 

قاصدکها هنوز در خوابند؟

یا که کوبیدیی و نَمد کردی

 

روز قبلش هنوز یادت هست؟

چون ستاره مرا رَصد کردی

 

عکس تو توی خاطر من بود

تو به تصویر خود حَسد کردی

 

از حسادت تمام دنیا را

پیش من مثل دیو و دَد کردی

 

صحبت از اینکه در رگُ و جانم

جز تو عشقی نمی دوَد کردی

 

یا همان جمله را , که مرغ دل

غیر بامت نمی پَرد کردی

 

بعد از ان نقل قولِ قلبت را 

که بجز من نمی تَپد کردی

 

گفته بودی که بی تو میمیرم

باز آن لحظه گوشزَد کردی

 

حرفهایی که هیچ در عقلم

باورش هم نمیرَود کردی

 

قولت اما , شبیه مردان بود

بعد از ان یا علی مَدد کردی

 

من که شاعر نبوم از اول

ایچنُین در غزل بَلد کردی

 

واژه ها گر که جمله در خوابند

نمره ام را ز بیست صَد کردی

 

دیگر اما نمانده قافیه ایی

تا بگویم چه با خِرد کردی

 

بیت اخر همینقدر گویم

رفتی ای جان مرا جَسد کردی

 

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 2 خرداد 1391




این کودک دل , بار دگر , توبه شکن شد

افسوس که بلبل به قفس بسته سخن شد

این باغ پر از زوزه ی هر زاغ و زغن شد

 

پژمرد گل و خار بجا مانده در این سو

ان سو علف هرزه که پاپیچ چمن شد

 

یک سوی دگر تیزی دندان تبر ها

از جور زمان سهم درختان کهن شد

 

دیگر اثر از بوی خوشی هیچ ندیدیم

این باغ چراگاه خوش گاو حسن شد

 

ان اب زلالی که روان بود به جویش

افسوس که امروزه هم اغوش لجن شد

 

میسوزم و دلخونم از این واقعه تلخ

این درد و غمی بود که در سینه من شد

 

گفتم نکنم شکوه ایی از درد جگر سوز

این کودک دل بار دگر توبه شکن شد



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 30 فروردين 1391




ویرانی دلم بخدا , بدتر از بم است

در دفترغزل , غزلم  گنگ و مبهم است

گاهی اگرچه دلنشین , ولی از محتوا کم است


گفتم هزار بیت , ولی ابیات من همه

از دردو رنج و از دل پر غصه و غم است


از دل نگو , نگو که از این لرزه های غم

ویرانی دلم بخدا , بدتر از بم است


اشعار شاعران , همه در وزن و قافیه

اشعار من , مثال حبوبات درهم است


شاعر به شعر خود , دلی از غصه وا کند

بطن سرودهای من , که همه , غرق ماتم است


من در پی شکار واژه غمناک میروم

از بس کمین نموده ام , کمر قامتم خم است


اما فقط برای دل و , قلب  سوخته

گاهی اگرچه تلخ و گهی , اب زمزم است



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 13 فروردين 1391




کاش دیگر نشود , نوبت شام من و تو

 قرعه زد بار دگر عشق , به نام من و تو

داشت میریخت فلک زهر , به جام من و تو


انقدر رشته مهر دل ما , محکم بود

که پریشانی و غم رفت ز بام من و تو


دیدی اخر , که همین تنگ دلیهای دلم

کرد این فاصله را , اهلی و رام من و تو


گر چه ان قاصد خوشبختی ما , پر زده بود

عاقبت صید شد این مرغ , به دام من و تو


سر زد از مغرب عشق من و تو , صبح سپید

کاش دیگر نشود , نوبت شام من و تو


بعد از این هست یقینم , که عسل میریزد

دست ایام دگرباره , به کام من و تو


نیست چیزی , که بهایش بود افزون , از عشق

اخریت بیت غزل هست , پیام من و تو



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 13 فروردين 1391




کاش این صحنه پر درد , هنر پیشه نداشت

 

شعر من , در دل غمگینم اگر ریشه نداشت

چاره درد دلم , اینهمه اندیشه نداشت 

 

کاش میمرد غم و , درد گریزان میشد 

کاشکی , غصه درون دل من تیشه نداشت

 

کاش خوشبختی این زندگی اندک ما

بود اسان و , سر راه درش گیشه نداشت

 

کاش در عشق , جدایی , سخنی مضحک بود

کاش این صحنه پر درد , هنر پیشه نداشت

  

 

کاشکی , هیچ دلی سنگ نمی شد هرگز

یا که در راه دلی سنگ , کسی شیشه نداشت

  

 

کاش در جنگل قانون زده ی وارانه

شیر چون مورچه بودو , هوس بیشه نداشت



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 12 فروردين 1391




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by shereraha This Template By Theme-Designer.Com