|
|
|
کاغذ و قلم اسراف میکنم تا الفبای شعر بیاموزم ,
استفاده از خط خطی هایم با ذکر نام بلامانع است
morteza.abbasizadeh@yahoo.com |
|
:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 97585
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
.
|
|
|
|
|
نظر اگر به نقد شد , سروده ناب میشود
به غیر از این اگر شود , غزل حباب میشود
تمام شاعران اگر, به نقد رو بیاورند
غزل شکوفه میکند , دوباره باب میشود
به بیت پخته رو نما , که مایه ی شعف شود
هرانچه کال و خام شد , بدان عذاب میشود
سخن به محتوا بگو, به رسم کیمیا گری
که گر سخن عزیز شد , درون قاب میشود
اگر به ناشیانگی , بنای خود بنا کنی
ز بعد پیش لرزه ای , ز بن خراب میشود
نه ناب شد , نه قاب شد , عذاب شد , خراب شد
حباب شد سروده ام , دلم کباب میشود
رها کن این سخن (رها) , که درد سر گرفته ام
وگرنه هرچه گفته ای , فزون حساب میشود
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 19 بهمن 1390 |
|
|
|
شدم کبوترو او , همچو مرغ شاهین است |
|
|
ترانه بی تو , غزل بی تو, شعر غمگین است
نفس کشیدن دور از تو , اه سنگین است
نفس نمیکشم این , دردو رنج اجباریست
ولی خیال تو در سر , به درد تسکین است
برای از تو نوشتن , چقدر مشتاقم
نه این زمانه , که این اشتیاق دیرین است
همیشه یاد تو هستم , تمام ثانیه ها
اگر چه یاد تو یک لحظه , افت دین است
به دل نشیند اگر این سروده ام , از توست
که یاد عشق تو بر هر سروده , اذین است
در ارزوی دیدن رویت سپید شد مویم
نشد میسرم اما , چقدر شیرین است
سروده ایی که به یاد تو واژه میسازد
همیشه پر ز مفاهیم و پر مضامین است
ولی ز دست غمت روزو شب گریزانم
شدم کبوترو او همچو مرغ شاهین است
هزار مرتبه گفتم بخود مگو از غم
(رها ) مگر که به گوش تو همچو یاسین است؟
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 18 بهمن 1390 |
|
|
|
کاش امشب , عمر باقی مانده , پایان میگرفت |
|
|
قلب پر احساس من با دردو غم پیوند شد
زندگی منهای تو , مانند زندان بند شد
تا کمی باور کنی شمع وجودم سوخته!!
گاه گاهی , این غزلها , همره سوگند شد
عهد کردی تا که ماهی , لااقل یک مرتبه
حال و احوالی کنی , ماه تو اما چند شد
جان هر کس دوستش داری , به یادم بوده ایی؟
یا جواب این سوال من , کمی لبخند شد!!
زنده بودن بی تو باور کن , برایم مشکل است
بی من اما , زندگی کردن برایت قند شد
بغض سنگینی گلویم را فشرده , صبر کن
عذر میخواهم ولی , گویا دلت خرسند شد
کاش امشب عمر باقی مانده پایان میگرفت
تا خبر اید (رها) دیگر رها از بند شد
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 18 بهمن 1390 |
|
|
|
شاید که سرشته اند از غم , در روز تولدم گلم را |
|
|
در قالب شعر میسرایم
اسرار نهفته ی دلم را
میگویم از این به بعد تنها
با خویش تمام مشکلم را
از بسکه درون سینه من
پر از غم و درد روزگار است
شاید که سرشته اند از غم
در روز تولدم گلم را
این موج پر از غرور غمها
عصیانگرو مست و بی ترحم
انگار به قصد یا که اجبار
ویرانه نموده ساحلم را
از دست زمانه دل گرفته
انگونه که کام , کام تلخ است
مردود شدم در این سرودن
صفر است , ببین معدلم را
اینجا همه گرم خویش هستیم
نزدیک همیم و دور از هم
یک لحظه چراغ روشن عشق
روشن ننمود محفلم را
پیغام مرا به غم رسانید
گویید همیشه شرمسارم
شرمنده از این گرانی جان
ازار رسانده قاتلم را
این چند زمان مانده عمر
بیهوده هدر مکن که روزی
از دست دهی , زنی به اتش
مانند منی که حاصلم را
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 18 بهمن 1390 |
|
|
|
بسکه خوردم زهر , کاری , زهر نیست |
|
|
زندگی در کام من , جز زهر نیست
انتظاری بیش از این , از دهر نیست
دیده می بارد , چونان رودی روان
اشگ من , کمتر از اب بهر نیست
زیر لفظی بر عروسان میدهند
نو عروسان چمن را مهر نیست
اشتی با خصم دنیا میکنم
چونکه در اینه ما قهر نیست
ره به سیلابم که ویرانتر شوم
نیست ما را طاقتی , در نهر , نیست
زنده ام گر من از این ایام تلخ!!
بسکه خوردم زهر , کاری , زهر نیست
اسمان هم , بر (رها) هر شب گریست
چون تو دلسنگی ,کسی در شهر نیست
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 18 بهمن 1390 |
|
|
|
|
فرصت کم است , صحبتی از قیل و قال نیست
حتی برای گفتن بیتی , مجال نیست
پر , باز کن , از این قفس تن به اسمان
پرواز کن , به اوج رسیدن , به بال نیست
بشنو , صدای هق هق مولا , به نیمه شب
عیشی دگر به وسعت این شور و حال نیست
خواهی اگر رها بشوی , دامنش بگیر
گر او کمک کند , تن خاکی وبال نیست
قدر و مقام هم , که فزون از ملایک است
ساکن شدن به عالم بالا , محال نیست
ره توشه ایی برای خودت دست و پا نما
دارایی وجود , به مال و منال نیست
گفتم به خویش , اول و دوم , به خویش باز
جان (رها) حقیقت است , گمان و خیال نیست
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 18 بهمن 1390 |
|
|
|
فراق , قصه مرا , میان کوچه جار زد |
|
|
بیاد تو .. کلام من .. چقدر پر بها شده
بیا بخوان غزال من .. سروده دلربا شده
هرانچه بی تو گفته ام .. همیشه ناتمام بود
و یا اگر تمام شد .. مثال شوربا شده
تمام نا تمام من .. بیا مرا تمام کن
که بی تو لحظه لحظه ها .. به جان من بلا شده
فراق قصه مرا .. میان کوچه جار زد
چگونه پرده افکنم .. به راز بر ملا شده؟
غربیگی نکن دگر .. گمان مبر که لحظه ایی
به غربتی که ساختی غریبه اشنا شده
قرار مان جریمه شد .. بدون شرط تا ابد
میان مان اگر کسی .. از ان یکی جدا شده
جریمه میکنم تورا .. به بوسه ایی به کنج لب
نگو به خویشتن که این .. (رها) چه بی حیا شده
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 3 بهمن 1390 |
|
|
|
کاش میشد پاک کرد , این لکه های زرد را |
|
|
با شما میگویم اینجا .. قصه ایی پر درد را
داستان و ماجرای سارقی ولگرد را
مینویسم گاه گاهی .. دردها را با غزل
میکشم در چالش این دزدان بس نامرد را
سارقان شعر .. حیوانات بی اصل و نصب
میبرند از شاعران .. یکباره دستاورد را
عذر میخواهم که ناگه از ادب خارج شدم
چاره ایی دیگر ندارم .. جز به جنگی سرد را
نیست قانونی مگر .. در سرقت ابیات و شعر؟
تا که لاقل ترسشان باشد .. از ان پیگرد را
یا به شستن .. یا به قانون .. یا به راه دیگری
کاش میشد .. پاک کرد این لکه های زرد را
دردی از دل بود امشب دوستان اشعار من
یا که شاید صحبت بسیاری از همدرد را
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 3 بهمن 1390 |
|
|
|
اساس و پایه ظلمت , همیشه رو به فناست |
|
|
رسید .. فصل بهارو.. شکوفه امید
رسیده لحظه ی پایان غیبت خورشید
به گوشه رفت و .. نهان شد .. به ذلت و خواری
شب سیاه .. که از .. رقص نور میترسید
شکست موج سکوتِ .. نشته بر این شهر
صدای بانک موذن .. به گوش می پیچید
در ان هوای ملقب .. به گرگ و میش ان دم
سپیده سر زدو .. بر شام تیره میخندید
شکست ظلمت شب .. چون نوید روز امد
شعاع نور کند شام تیره را تبعید
اساس و پایه ی ظلمت .. همیشه رو به فناست
نه این زمانه !! که در هر زمانه .. بی تردید
مرور بیت ششم .. خود مرا به وجد اورد
دوباره باز بر ان نکته میکنم تاکید
نه ظلم ماندو نه ظالم .. عجب از این دارم
که دیده اندو نکردند .. در نظر تجدید
(رها) سروده رها کن .. که شام در راه است
دوباره این سیاهی شب .. میکند تو را تهدید
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 3 بهمن 1390 |
|
|
|
که درک حرف نهان , افتخار میخواهد |
|
|
در اوج قله سرودن .. وقار میخواهد
شکار واژه ولی .. ماندگار میخواهد
برای انکه درختی .. به بار بنشیند
به غیر باغبانش .. بهار میخواهد
اگرچه میشکند از سکوت.. فریادم
عبو مطلق از ان .. چوب دار میخواهد
برای گفتن حق .. این زبان سخنگو شد
وگرنه عضو اضافی .. چه کار میخواهد؟
سوار اسب غزل .. کوله باری از واژه
در این زمانه کسی رهسپار میخواهد
بیا بخوان سخنم را به درد دلهایت
که این سروده دلی داغدار میخواهد
نگو که این غزل از محتوا تهی بوده
که درک حرف نهان .. افتخار میخواهد
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 3 بهمن 1390 |
|
|
|
(رها با این غزل گفتن , به ریش ظلم میخندی |
|
|
نه ارامش , نه اسایش , نه قلب ارزومندی
نه امیدی به فردائی , نه حتی رنگ لبخدی
به جرم زندگی کردن , به حبس خویش محکومیم
همه از درد پوسیدیم , چه زندانی , عجب بندی
کجای ماجرا هستی , که ماتم را نمی بینی ؟
من از هر کس که پرسیدم , ندیدم هیچ خرسندی
تمام درد این عالم , بجانم شعله افکنده
و من در سوز این اتش , شدم مانند اسپندی
غزلهای مرا هر کس , به درک خویش میخواند
یکی گوید که مجنونی , یکی گوید هنر مندی
بخوان هر گونه میخواهی , ولی مفهوم را دریاب
برای گفتن دردم , زدم هر گونه ترفندی
سخن از درد این مردم , به شعرو نثر میگویی
(رها) با این عزل گفتن , به ریش ظلم میخندی
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 19 بهمن 1390 |
|
|
|
تا کی سخن درد , گرفتار فنون است؟ |
|
|
اشعار من از قاعده شاید که برون است
اما هدفم گفتن اسرار درون است
نه شاعر مشعوفم و نه قافیه پرداز
تنها سخنم از دل اغشته به خون است
قاموس دلم پر شده از حرف نهفته
انقدر زیاد است که از سینه فزون است
باید که از این درد نهان پرده گشایم
ان وقت که باید به غزل گفت کنون است
حرف دل من حرف تو هم هست ولیکن
تا کی سخن درد گرفتار فنون است؟
در مبحث اشعار نه این دغدغه ی من
این بحث طویلی ایست که افزون به قرون است
بیهوده مکن سفسطه ای شاعر بی ذوق
انگار که عقل تو گرفتار جنون است
...............................
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 20 بهمن 1390 |
|
|
|
|