|
|
|
کاغذ و قلم اسراف میکنم تا الفبای شعر بیاموزم ,
استفاده از خط خطی هایم با ذکر نام بلامانع است
morteza.abbasizadeh@yahoo.com |
|
:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 95886
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
.
|
|
|
|
در جای غم خوردن , فقط غم میگذاری |
|
|
این روزها , داری فقط کم میگذاری
هِی درد , روی دردِ آدم میگذاری
پسلرزه های غم , درونم را فرو ریخت
شاید هنوزم , گردنِ بَم میگذاری!!
غم را , درون هر غزل فریاد کردم
در جای غم خوردن , چرا غم میگذاری
شُد تازه زخم کهنه ام , یک بار دیگر
اینگونه روی زخم , مرحم میگذاری؟
چشمی که روزی عاشق شعر و غزل بود
حالا بروی شعر من , هم میگذاری!!؟
شاید جوابت هست , سربالا دوباره
تا کِی مرا غمگین و درهَم میگذاری؟
بی معرفت بازیِ تو , دیگر مهم نیست
وقتی برایم اینهمه کَم میگذاری
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در جمعه 24 آذر 1391 |
|
|
|
کاش می شُد با غزل , او را تلنگر میزدم |
|
|
بین ِ جمع دوستانش , نطق ِ عالی می کند
شانه را از بار مسئولانه , خالی می کند
لابلای حرفهایش نیست , یک حرف حساب
بسکه در هر جمله مطلب را , سوالی می کند
رنج های مردم اما , پیش چشمش هیچ نیست
چونکه با اموالشان , هر لحظه حالی می کند
در حسابش پول هنگفت است , بی حد و نصاب
کی , کجا, احساسی از کمبود مالی می کند؟
من نمیگویم , خودش مانند روز ِ روشن است
برج هایی که بنا در این حوالی می کند
میکشد خظ و نشان و .. کرده گاهی قیل و قال
میرود بالا فشارش , اتصالی میکند
کاش می شُد با غزل , او را تلنگر میزدم
گرچه میدانم دوباره , بیخیالی می کند
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 23 آذر 1391 |
|
|
|
رسیده مژده به گلها...مگر از آمدنت؟ |
|
|
چه بوی عطر خوشی می دهد , گلابِ تنت
نگو که بادِ بهاری , وزیده بر بدنت
خود تو اصل بهاری , بهار... سیری چند؟
چه کرده شرم و حیا , پیشِ غنچه ی دهنت
تمام شهر پُر از سوسن و گُلِ یاس است
رسیده مژده به گُلها , مگر از آمدنت؟
نمیشود که شبی با غزل بیانت کرد
اگر که واژه گُذر کرد از اشنا شدنت
هنوز مانده ام انگشت روی لب , که چطور!
و یا چگونه خدایت , سپرده دست مَنت
تو را به جان خودت نه .. تو را به جان خودم
دوباره دیر نگردد , زمانِ سَر زدنت
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 19 آذر 1391 |
|
|
|
ذره ذره آب , از برق نگاهت میشدl |
|
|
کاش مانند گذشته تکیه گاهت میشدم
یا پناهم میشدی , یا من پناهت میشدم
من که در شعر و غزل , یا در شکار واژه ها
بیت بیتِ دلنشین و دلبخواهت میشدم
یا که در هنگاه تابستان و زلِ افتاب
سایبانی مطمئن جای کلاهت میشدم
خاطرت مانده زمانی که به من زُل میزدی
ذره ذره آب , از برق نگاهت میشدم
صبحها وقتی سپیده میزد و پا میشدی
با نگاهم کشته ی چشم سیاهت میشدم
وقت تنها بودنم , حتی میان خواب هم
از دل و جانم فدای روی ماهت میشدم
انتخابت اشتباهی بود شاید ... کاشکی
باز هم یک بار دیگر , اشتباهت میشدم
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در شنبه 18 آذر 1391 |
|
|
|
کدام محکمه حکمی , به بی تو بودن داد؟ |
|
|
شکسته سنگ زمانه , ز شانه بال مرا
گرفته باز دوباره , نشانه حال مرا
گذشته ها که گذشته , ولی عجوزه زشت
چگونه باز گرفته , زمام سال مرا
از آنچه قسمت ما بود و شد , شکایت نیست
بگو برای چه راحت نمیکنی , خیال مرا
دلم گرفته خدایا , از این جدایی ها
مگر که گوش تو نشنیده قیل و قال مرا؟
کدام محکمه حکمی , به بی تو بودن داد
شنیده داور آن حال ارتحال مرا !!؟
تو را به موی سیاهم , که شد سپید از غم
بیا و نسخ کن این حکم انحلال مرا
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 16 آذر 1391 |
|
|
|
چشمم سیاهی رفت و با , صورت ته چاه آمدم |
|
|
او با خیال جنگ و من , همواره کوتاه آمدم
در راه رَه گم کردنش , تا آسمان راه آمدم
گفتم کمی آهسته تر , این بازی شطرنج نیست
من مات عشقت هستم و , بی لشگرو شاه آمدم
حرفم درون سنگ نه , در او که بی تاثیر بود
آن روز در برگشتنم , با اشک و با آه آمدم
روز مرا تاریکتر , از ظلمت شب کرده بود
چشمم سیاهی رفت و با , صورت ته چاه آمدم
آتش بپا کرد عاقبت , اما خودش هم گُر گرفت
پرسیدم از خود سوزیش , میگفت دلخواه آمدم
باور کنید آنقدر هم , آش دهن سوزی نبود
شاید من آن بیراهه را , ناگاه گمراه آمدم
سنگینی بار غمش , پشت مرا خم کرده بود
امروز اما با غمی , همچون پَرِ کاه آمدم
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 16 آذر 1391 |
|
|
|
در انتظار ثانیه های رسیدنت |
|
|
دیگر بس است , اینهمه از من بریدنت
کی میشود دوباره مرا سَر گشیدنت؟
کار همیشه پشت سر هم فقط شده
در انتظار ثانیه های رسیدنت
دیدی تو را به هر دو جهان هم ندادم و
هستم امیدوارِ به هیچم خریدنت
باور نمیکنی ولی به وجوت خودت قسم
حتی رسیده جان به لبم از ندیدنت
گفتم غزل برای تو از درد و رنجها
در آرزوی خواندن و بیتی شنیدنت
(یا زودتر بیا به من اینجا سَری بزن)
(یا لااقل اجازه بدم من ببینمت)
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 15 آذر 1391 |
|
|
|
تقصیر از تو نیست , رسم روزگار است |
|
|
بََُُعد از تو دائم کار این دل انتظار است
از تو چه پنهان , بر سَرم غمها هوار است
در پیش چشمم , روز و شب فرقی ندارد
حتی نفس هم بی تو در زیر فشار است
از بس به خود پیچیدم و چیزی نگفتم
دیدم زمان دیگر , زمان انفجار است
میخواستم پنهان کنم در سینه غم را
بیهوده زحمت میکشیدم , آشکار است
دیدی نکردم شکوه , یا حتی گلایه
تقصیر از تو نیست , رسم روزگار است
تنها نه امروز و نه فرداهای دیگر
حتی ز بعد از مرگ , روحم بیقرار است
حالا بگو آیا برایت فرق دارد
یا اینکه دیگر لحظه ی پایان کار است
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در جمعه 10 آذر 1391 |
|
|
|
درد فراق نازنینی درد کم نیست |
|
|
دنیای من چیزی بغیر از بغض غم نیست
درد فراق نازنینی , درد کم نیست
گفتم بخود , تا کی بسوزی ... ناله سَر کن
دیدم دوای دردهایم , ناله هم نیست
هرچند میسوزم ز شبها تا خود صبح
اما جدایی از تو هرگز باورم نیست
رفتی و با خود هستیم را نیز بردی
دور از تو باور کن که جانی در تنم نیست
تنها به یادت تا کنون هم زنده هستم
زیرا به جز فکر تو چیزی در سرم نیست
رسم وفا را لااقل از غم بیاموز
من ماندم و غمها کسی دور و برم نیست
در گوشه ایی از دل برایت میسرایم
از دردها , هرچند حرف اخرم نیست
|
شاعر
مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 9 آذر 1391 |
|
|
|
|