دلنوشته های مرتضی عباسی زاده


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1394

اسفند 1393

آذر 1393

آبان 1393

مهر 1393

شهريور 1393

مرداد 1393

تير 1393

خرداد 1393

فروردين 1393

بهمن 1392

دی 1392

آذر 1392

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

بهمن 1390

مهر 1390

لینک دوستان

قالب وبلاگ

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
مرتضی عباسی زاده


درباره وبلاگ



کاغذ و قلم اسراف میکنم تا الفبای شعر بیاموزم , استفاده از خط خطی هایم با ذکر نام بلامانع است
morteza.abbasizadeh@yahoo.com

پیوند های روزانه

دلنوشته هایم در سایت شعر نو

دلنوشته هایم در سایت اوای دل

سایت شاعران پارسی زبان

دلنوشته هایم در سایت سیمین ساق

شعر تک

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

با انتقامِ حضرت داور چه می کنید؟

دست باید به خودکشی بزنم

ایکاش که از نطفه هنرمند نبودم

فشارِ خوشه را بر گرده ی خرمن نمی فهمند

مانند باران باش و سیرابم کن از عشق

آماده ی آتش شُدم ای حضرت نمرود

بابا بزرگم چند سالی پیش میگفت

اندیشه هایم راهِ پُر پیچ و خمی دارد

فریاد

دارم این تصویرها را یادگاری میکِشم

وقتی

بگو بگو دِ تو اصلن مگر دلی داری؟

عقلِ سلیم

چشمهایم نگرانند .. خدا میداند

زریوار

خبر رسیده که مَردُم همه تهیدستند

وقتی که در روی زمین جایی برایت نیست

فاصله

گوشِ دیوار

دام و دانه

گلایه

گلایه

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 95886
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.



در جای غم خوردن , فقط غم میگذاری

 این روزها , داری فقط کم میگذاری

هِی درد , روی دردِ آدم میگذاری

 

پسلرزه های غم , درونم را فرو ریخت

شاید هنوزم , گردنِ بَم میگذاری!!

 

غم را , درون هر غزل فریاد کردم

در جای غم خوردن , چرا غم میگذاری

 

شُد تازه زخم کهنه ام , یک بار دیگر

اینگونه روی زخم , مرحم میگذاری؟

 

چشمی که روزی عاشق شعر و غزل بود

حالا بروی شعر من , هم میگذاری!!؟

 

شاید جوابت هست , سربالا دوباره

تا کِی مرا غمگین و درهَم میگذاری؟

 

بی معرفت بازیِ تو , دیگر مهم نیست

وقتی برایم اینهمه کَم میگذاری



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 24 آذر 1391




کاش می شُد با غزل , او را تلنگر میزدم

 بین ِ جمع دوستانش , نطق ِ عالی می کند
شانه را از بار مسئولانه , خالی می کند

لابلای حرفهایش نیست , یک حرف حساب
بسکه در هر جمله مطلب را , سوالی می کند

رنج های مردم اما , پیش چشمش هیچ نیست
چونکه با اموالشان , هر لحظه حالی می کند

در حسابش پول هنگفت است , بی حد و نصاب
کی , کجا, احساسی از کمبود مالی می کند؟

من نمیگویم , خودش مانند روز ِ روشن است
برج هایی که بنا در این حوالی می کند

میکشد خظ و نشان و .. کرده گاهی قیل و قال
میرود بالا فشارش , اتصالی میکند

کاش می شُد با غزل , او را تلنگر میزدم
گرچه میدانم دوباره , بیخیالی می کند


شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 23 آذر 1391




رسیده مژده به گلها...مگر از آمدنت؟

 چه بوی عطر خوشی می دهد , گلابِ تنت

نگو که بادِ بهاری , وزیده بر بدنت

 

خود تو اصل بهاری , بهار... سیری چند؟

چه کرده شرم و حیا , پیشِ غنچه ی دهنت

 

تمام شهر پُر از سوسن و گُلِ یاس است

رسیده مژده به گُلها , مگر از آمدنت؟

 

نمیشود که شبی  با غزل بیانت کرد

اگر که واژه گُذر کرد  از اشنا شدنت

 

هنوز مانده ام انگشت روی لب , که چطور!

و یا چگونه خدایت , سپرده دست مَنت

 

تو را به جان خودت نه .. تو را به جان خودم

دوباره دیر نگردد , زمانِ سَر زدنت

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 19 آذر 1391




ذره ذره آب , از برق نگاهت میشدl

کاش مانند گذشته تکیه گاهت میشدم

یا پناهم میشدی , یا من پناهت میشدم

 

من که در شعر و غزل , یا در شکار واژه ها

بیت بیتِ دلنشین و دلبخواهت میشدم

 

یا که در هنگاه تابستان و زلِ افتاب

سایبانی مطمئن جای کلاهت میشدم

 

خاطرت مانده زمانی که به من زُل میزدی

ذره ذره آب , از برق نگاهت میشدم

 

صبحها وقتی سپیده میزد و پا میشدی

با نگاهم کشته ی چشم سیاهت میشدم

 

وقت تنها بودنم , حتی میان خواب هم

از دل و جانم فدای روی ماهت میشدم

 

انتخابت اشتباهی بود شاید ... کاشکی

باز هم یک بار دیگر , اشتباهت میشدم



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 18 آذر 1391




کدام محکمه حکمی , به بی تو بودن داد؟

 شکسته سنگ زمانه , ز شانه بال مرا

گرفته باز دوباره , نشانه حال مرا

 

گذشته ها که گذشته , ولی عجوزه زشت

چگونه باز گرفته , زمام سال مرا

 

از آنچه قسمت ما بود و شد , شکایت نیست

بگو برای چه راحت نمیکنی , خیال مرا

 

دلم گرفته خدایا , از این جدایی ها

مگر که گوش تو نشنیده قیل و قال مرا؟

 

کدام محکمه حکمی , به بی تو بودن داد

شنیده داور آن حال ارتحال مرا !!؟

 

تو را به موی سیاهم , که شد سپید از غم

بیا و نسخ کن این حکم انحلال مرا



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 16 آذر 1391




چشمم سیاهی رفت و با , صورت ته چاه آمدم

 او با خیال جنگ و من , همواره کوتاه آمدم

در راه رَه گم کردنش , تا آسمان راه آمدم

 

گفتم کمی آهسته تر , این بازی شطرنج نیست

من مات عشقت هستم و , بی لشگرو شاه آمدم

 

حرفم درون سنگ نه , در او که بی تاثیر بود

آن روز در برگشتنم , با اشک و با آه آمدم

 

روز مرا تاریکتر , از ظلمت شب کرده بود

چشمم سیاهی رفت و با , صورت ته چاه آمدم

 

آتش بپا کرد عاقبت , اما خودش هم گُر گرفت

پرسیدم از خود سوزیش , میگفت دلخواه آمدم

 

باور کنید آنقدر هم , آش دهن سوزی نبود

شاید من آن بیراهه را , ناگاه گمراه  آمدم 

 

سنگینی بار غمش , پشت مرا خم کرده بود

امروز اما با غمی , همچون پَرِ کاه آمدم



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 16 آذر 1391




در انتظار ثانیه های رسیدنت

 دیگر بس است , اینهمه از من بریدنت

کی میشود دوباره مرا سَر گشیدنت؟

 

کار همیشه پشت سر هم فقط شده

در انتظار ثانیه های رسیدنت

 

دیدی تو را به هر دو جهان هم ندادم و

هستم امیدوارِ  به هیچم خریدنت

 

باور نمیکنی ولی به وجوت خودت قسم

حتی  رسیده جان به لبم از ندیدنت

 

گفتم غزل برای تو از درد و رنجها

در آرزوی خواندن و بیتی شنیدنت

 

(یا زودتر بیا به من اینجا سَری بزن)

(یا لااقل اجازه بدم من ببینمت)

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 15 آذر 1391




تقصیر از تو نیست , رسم روزگار است

بََُُعد از تو دائم کار این دل انتظار است

از تو چه پنهان , بر سَرم غمها هوار است

 

در پیش چشمم , روز و شب فرقی ندارد

حتی نفس هم بی تو در زیر فشار است

 

از بس به خود پیچیدم و چیزی نگفتم

دیدم زمان دیگر , زمان انفجار است

 

میخواستم پنهان کنم در سینه غم را

بیهوده زحمت میکشیدم , آشکار است

 

دیدی نکردم شکوه , یا حتی گلایه

تقصیر از تو نیست , رسم روزگار است

 

تنها نه امروز و نه فرداهای دیگر

حتی ز بعد از مرگ , روحم بیقرار است

 

حالا بگو آیا برایت فرق دارد

یا اینکه دیگر لحظه ی پایان کار است



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 10 آذر 1391




درد فراق نازنینی درد کم نیست

 دنیای من چیزی بغیر از بغض غم نیست

درد فراق نازنینی , درد کم  نیست

 

گفتم بخود , تا کی بسوزی ... ناله سَر کن

دیدم دوای دردهایم , ناله هم نیست

 

هرچند میسوزم ز شبها تا خود صبح

اما جدایی از تو هرگز باورم نیست

 

رفتی و با خود هستیم را نیز بردی

دور از تو باور کن که جانی در تنم نیست

 

تنها به یادت تا کنون هم زنده هستم

زیرا به جز فکر تو چیزی در سرم نیست

 

رسم وفا را لااقل از غم بیاموز

من ماندم و غمها کسی دور و برم نیست

 

در گوشه ایی از دل برایت میسرایم

از دردها , هرچند حرف اخرم نیست

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 9 آذر 1391





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by shereraha This Template By Theme-Designer.Com