غزل بهانه میشود , که با تو گفتگو کنم
و دردهای سینه را , در این سروده رو کنم
شکایتی ندارم و , گلایه هم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم , زمانه یا از او کنم !!؟
نمانده راه و چاره ایی , برای دردهای من
بغیر از این که بغض را , شکسته در گلو کنم
هنوز آرزو بدل , نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را , دوباره آرزو کنم
چرا ستاره ایی شدی , که در شبم غروب کرد؟
طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم
شب از شبم سیاهتر , بخود ندیده روزگار
چگونه رنگ تیره را , به گریه شُستشو کنم
به آسمان نمیرسد , دعا و ضجه های من
مگر نماز عشق را , به خون دل وضو کنم