دلنوشته های مرتضی عباسی زاده


آرشيو مطالب

ارديبهشت 1394

اسفند 1393

آذر 1393

آبان 1393

مهر 1393

شهريور 1393

مرداد 1393

تير 1393

خرداد 1393

فروردين 1393

بهمن 1392

دی 1392

آذر 1392

مهر 1392

شهريور 1392

مرداد 1392

ارديبهشت 1392

فروردين 1392

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

بهمن 1390

مهر 1390

لینک دوستان

قالب وبلاگ

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
مرتضی عباسی زاده


درباره وبلاگ



کاغذ و قلم اسراف میکنم تا الفبای شعر بیاموزم , استفاده از خط خطی هایم با ذکر نام بلامانع است
morteza.abbasizadeh@yahoo.com

پیوند های روزانه

دلنوشته هایم در سایت شعر نو

دلنوشته هایم در سایت اوای دل

سایت شاعران پارسی زبان

دلنوشته هایم در سایت سیمین ساق

شعر تک

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

الوقلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

با انتقامِ حضرت داور چه می کنید؟

دست باید به خودکشی بزنم

ایکاش که از نطفه هنرمند نبودم

فشارِ خوشه را بر گرده ی خرمن نمی فهمند

مانند باران باش و سیرابم کن از عشق

آماده ی آتش شُدم ای حضرت نمرود

بابا بزرگم چند سالی پیش میگفت

اندیشه هایم راهِ پُر پیچ و خمی دارد

فریاد

دارم این تصویرها را یادگاری میکِشم

وقتی

بگو بگو دِ تو اصلن مگر دلی داری؟

عقلِ سلیم

چشمهایم نگرانند .. خدا میداند

زریوار

خبر رسیده که مَردُم همه تهیدستند

وقتی که در روی زمین جایی برایت نیست

فاصله

گوشِ دیوار

دام و دانه

گلایه

گلایه

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 95895
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.



خسته ام ... خسته از این زندگی تکراری

خسته و خسته تر از آنچه که می پنداری

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 9 اسفند 1393




دست باید به خودکشی بزنم

 

ناگزیرم شبیهِ آدمها , که خودم را به دلخوشی بزنم

حالم از زندگی بهم خوردست , دست باید به خودکشی بزنم

 

هی به بالا و اینور و آنور , می پرم مثل مرغِ سر کنده

حسرت اینکه لحظه ایی حتا , سر خود را به بالشی بزنم

 

مُردم از بسکه دردِ مردُم را , دیدم در خودم مچاله شُدم

باید از این به بعد مثل قدیم , رو به ابیاتِ چالشی بزنم

 

دردها را مگر نمی بینید , تا گلو زیر غم فرو رفتیم

نگذارید حرفی از پُشتِ , صحنه های نمایشی بزنم

 

ای تمامِ وجودتان منفور , ای تمامِ حیاتتان عُصیان

قصد دارم که در غزلهایم , نامتان را به فاحشی بزنم

 

از کدامین قبیله آمده اید , از کدامین گروهِ حیوانید؟

روی پیشانی شما باید , مُهرِ مردانِ داعشی بزنم

 

باید از کوچه های عصرِ مدرن , با تمامِ توان فرار کنم

باید از این به بعد عینِ شما , پای در راهِ سرکشی بزنم

 

نه .. مگر میشود شبیه شما , دیو اما به ظاهر انسان بود

حالم از نسلتان بهم خورده , دست باید به خودکشی بزنم



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 23 آبان 1393




نا گزیرم دُرست مثلِ خودت , تا خودم را به دلخوشی بزنم

حالم از زندگی بهم خورده , دست باید به خودکشی بزنم

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 22 آبان 1393




ایکاش که از نطفه هنرمند نبودم

ای کاش که در حالِ فرایند نبودم

یا معتقد و اینهمه پابند نبودم

 

ایکاش که با شورشِ ابیاتِ غزلها

در بندِ خودم یکسره در بند نبودم

 

ایکاش در این فاصله های طبقاتی

سر خورده ترین واژه ی پیوند نبودم

 

ایکاش شبیهِ خودتان... مردم دانا

از ماتم وغم , آتش و اسپند نبودم

 

ایکاش بروی لبتان تا که بیاید

هر ثانیه در حسرتِ لبخند نبودم

 

ایکاش زبانِ غزلم رنگ دِگر داشت

ایکاش که اینگونه هنرمند نبودم

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 22 مهر 1393




فشارِ خوشه را بر گرده ی خرمن نمی فهمند

 

هجومِ دردها را قدِ یک ارزن نمی فهمند

به روی خود نمی آرند؟ یااصلن نمی فهمند

 

خدایا گوشهاشان کر شُده یا مصلحت بینند

که فریادِ من و ما را , ز مرد و زن  نمی فهمند

 

و در زیرِ فشارِ زندگی بد جور زائیدیم

چرا این قومِ لاکردار شیون را نمی فهمند

 

 و حاتم وار می بخشند .. اما مالِ مردم را

به قکر اینکه مردم هم شبیهِ من نمی فهمند

 

نمیدانم چرا اینروزها علامه های دَهر

فشارِ خوشه را بر گرده ی خرمن نمی فهمند 

 

به شرق و غرب دستِ دوستی دادند پنهانی

و افکارِ پلیدِ این دو دشمن را نمی فهمند

 

و پرسیدی چرا در شهرها بحت ترافیک است

یقین دارم که کارِ مترو را از وَن نمی فهمند

 

"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل"

  عجب از اینکه دستاوردِ بهمن را نمی فهمند

 

برو شاعر به فکر آب و نان و سبزی خود باش 

که اینان آش را با یک وجب روغن نمی فهمند

 

به تشخیصِ خودم با عرض پوزش تازه پی بردم 

که فرقِ گوشتِ کوبیده را از اَن نمی فهمند

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 18 مهر 1393




وقتی شکوهِ عشق را ناچیز می بینی

 

وقتی خقوقِ خلق را ناچیز می بینند

سگهای خان دندانِ خود را تیز می بینند

 

 

 

اینروزها داری مرا ناچیز می بینی

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 8 مهر 1393




شبیهِ غده ی دردند و درمان را نمی فهمند

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 8 مهر 1393




مانند باران باش و سیرابم کن از عشق

 

بعد از تو بَر لبهای من لبخند خشکید

گلهای یاسِ ساحلِ اروند خشکید

 

وقتی لبانت را بروی خنده بستی

در کل دنیا کشتزار قند خشکید

 

بعد از تو دیگر رنگِ سبزِ سالِ من مُرد

حتا بهارم آخرِ اسفند خشکید

 

طرزِ نگاهت با زبانِ بی زبانی 

فریاد می زد چشمه ی پیوند خشکید

 

باور کُنی یا نه ...خدایم هست شاهد   

دیگر زبان از خوردن سُوگند خشکید

 

می جوشد از اعماقِ جانم مِهرت اما      

 دریای احساست به من هرچند خشکید

 

مانندِ باران باش و سیرابم کُن از عشق

دور تو اینجا شاعری در بند خشکید

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 4 مهر 1393




آماده ی آتش شُدم ای حضرت نمرود

 

باید که در اندوهِ وطن جان بگذارم

یا اینکه شبی سَر به بیابان بگذارم

 

ایرانِ من اُفتاده به گردابِ مصیبت

ننگ است بر این فاجعه کتمان بگذارم

 

مَردُم همه درگیر و تهیدست و گرفتار

ایندفعه نگو پای رضا خان بگذارم

 

 پیوسته سَرِ مردُمِ ما شیره نمالید

 تا کی  دِ  جکر بر سرِ دندان بگذارم

 

 بینِ خودمان باشد اگر وضع همین است  

باید بروم  پا به خیابان بگُذارم

 

آماده ی آتش شدم ای حضرتِ نَمرود

 تا ننگ به دامانِ خدایان بگذارم

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 25 شهريور 1393




بابا بزرگم چند سالی پیش میگفت

حالی نمی پُرسند از احوالِ مردُم

هر روز میگیرند اما حالِ مردُم

 

چندین و چندی سال قبل از این رَقم خورد

غمگین ترین و بَد ترین اِقبالِ مردُم

 

نالایقانِ شُهره در تاریخِ ایران

هستند تنها در پی اغفالِ مردُم

 

یک روز نَه , یک سال نَه , یک قرن شاید

چوبِ حراجی خورده بَر اموالِ مردم

 

مالِ من و مالِ شما را نیز خوردند

هی آب می نوشند روی مالِ مردم

 

بابا بزرگم چَند سالی پیش میگفت

خوبیی بیش از حَد شُده اِشکالِ مردم

 

ماندم که از خوبی گرفتاریم , یا خواب

یا اینکه بُگذاریم بر اِهمالِ مردم



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 5 شهريور 1393




اندیشه هایم راهِ پُر پیچ و خمی دارد

اینروزها حالم .... هوای درهمی دارد

اعماقِ ابیاتِ غزلهایم  غمی دارد

 

بیهوده سو سو میزنم , از دور پیدا بود

خاموشیم تا تا مرزِ تَن راهِ کمی دارد

 

 از درد گُفتم هیچکس نشنید حرفم را

شاید که اشعارم زبانِ مبهمی دارد

 

با واژه ها درگیر و با خود نیز درگیرم

اندیشه هایم راهِ پُر پیچ و خَمی دارد

 

 مُهرِ سکوتی بر لبانم نقش خواهد بست

وقتی که نادانی ستونِ  محکمی دارد

 

باید بسازم یا بسوزم چاره ایی هم نیست

  دنیای من اینروزها هم عالمی دارد

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 3 شهريور 1393




فریاد

مُحکم میانِ دست میگیرم سَرم را
وقتی که میبینم کمی دور و بَرم را

بازارِ داغِ حیله و تزویر و نیرنگ
سوزانده تا تَه ریشه های باورم را

باور کُنید از دردِ مَردُم میکِشم درد
دردی که میگیرد گلوی حَنجرم را

با هَر زبانی درد را فریاد کردم
اما نَفهمیدند حرفِ آخرم را

دیگر کسی یک ذره هم فکرِ کسی نیست
حتا خدا هم بسته درهای کَرم را



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 24 مرداد 1393




دارم این تصویرها را یادگاری میکِشم

روی بومِ خاطرت با آه و زاری میکِشم

 دارم این تصویرها را یادِگاری میکِشم

 

یک قفس با میله هایی محکم و قفلی بزرگ

سرگذشتم را شبیهِ یک قناری میکِشم

 

با شکارِ واژه دارم صحنه سازی میکنم

 با غزل تصویرِ مرگی انتحاری میکِشم 

 

تازه می فهمم که منهای تو یعنی اعتیاد 

 روز و شب از دوریت دائم خُماری میکِشم  

 

اعتیادم اعتیادی پیشِ پا اُفتاده نیست

هی به خود می پیچم و هی بیقراری میکِشم

 

پشتِ هَم سیگار, هی سیگار , هی سیگار , دود

زهرِ ماری را فقط از کم بیاری میکِشم

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 17 مرداد 1393




وقتی

وقتی که قلبت بود مالامالِ اَندوه

وقتی شُدی از غُصه ها سنگین تر از کوه

  

وقتی تو را با درد و غم پیوند دادند

وقتی به جُرمِ عشق حُکمِ بَند دادند 

 

وقتی شُدی سیگار و استعمال گشتی

آتش گرفتی سوختی  پامال گشتی

 

وقتی دلت آتشفشانی آتشین بود

وقتی تمامِ حرفهایت نقطه چین بود

 

وقتی شبیهِ شیشه ایی درهَم شکستی

وقتی که چشمت را بروی عشق بَستی

 

وقتی که خوابِ مرگ را بیدار دیدی

 وقتی خودت را روی خود آوار  دیدی

 

وقتی عنانِ آرزویت رفت بر باد

وقتی شکوهِ عشق از چشمِ تو اُفتاد

 

وقتی دلت را با شقاوت پاره کردند

از اَشک , چَشمانِ تو را فواره کردند

 

وقتی تمامِ آرزوهایت سَراب است

وقتی پناهِ آخرینت قُرصِ خواب است

 

وقتی تمامِ لحظه ها کارت دعا شُد

وقتی زبانت خسته از ذکرِ خدا شُد

 

وقتی زبانم لال قلبت را شِکستند

آنوقت میفهمی که دُنبالِ چه هستند

 

آنوقت میفهمی که میگیرد صدایت

آنوقت میبنی که دنیا نیست جایت



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 13 مرداد 1393




بگو بگو دِ تو اصلن مگر دلی داری؟

نوشتم از تو نوشتم .. چه خوب فهمیدی 
و حال و روزِ مرا بهتر از خودم دیدی

تمامِ حرفِ دلم را غزل غزل گفتم
تو هم شنیدی و قهقه زدی و خندیدی

بگو بگو.. دِ تو اصلن مگر دلی داری؟!!
چگونه ساده گذشتی چرا نباریدی؟ 

خدای عشقِ زمینی شُدی و وا دادی
و ماهِ چهاردهم بودی و نتابیدی

چطور دَم نزنم از محبتت که فقط 
نمک به زخمِ دلم ذره ذره پاشیدی



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 11 مرداد 1393




عقلِ سلیم

تازگیها دارد اَندوهِ دلم کم میشود

رنگ و روی صورتم مانندِ آدم میشود


تازگیها دارم از احساس خالی میشوم

جای پای عقل دارد باز محکم میشود


تازگی اندیشه بر احساس غالب گشته و

ذره ذره پُشتِ غم در سینه ام خَم میشود 


چشمهایم رو به بهبودیست با عقلِ سلیم

سیلِ اشکم اندک اندک رو به نم نم میشود


من یقین دارم که بعد از مدتی کوتاه و کم

تارو پودم روح و جانم خالی از غم میشود


عشقِ بی اندازه مانندِ گُسل ویرانگر است

عاشقِ بی مرز هم آوار چون بَم میشود

 

عشق شیرین است اما گاه غوغا میکند 

تلختر سنگین تر از غمهای عالم میشود

 

زخمهای لاعلاجی دارد و بیچارگی

نوش دارویی ندارد عَقل مَرهَم میشود

 

الغرض اینروزها عاشق شُدن دلچسب نیست

جامه ات مانندِ من در عشق پَرچم میشود 

 

شاه راهِ عشق محراب است و معشوقت خداست

هر که غیر از این کُند درگیرِ ماتم میشود

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 10 مرداد 1393




چشمهایم نگرانند .. خدا میداند

دفترِ شعرِ مرا پاره نکردی کردی

شاعری را نَکه آواره نکردی کردی

 

اولین روز دلم را به نگاهی با عشق

هدفِ ترکشِ خمپاره نکردی کردی

 

چَشم آهوی خوش اندامِ کمر باریکم

تو مرا عاشق یکباره نکردی کردی

 

گفته بودم سُخنت مثلِ عسل شیرین است

با لبت کارِ شکرپاره نکردی کردی

 

گفته بودی که کنارِ من و غمخوارِ منی

با غمت دردِ مرا چاره نکردی کردی

 

چشمهایم نگرانند ... خدا میداند

هر دو را یکشبه فواره نکردی کردی

 

قافیه تنگ شُد و حرفِ دلم بسیار است

و چِها با منِ بیچاره نکردی کردی



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 7 مرداد 1393




از عاشقی از عشق بی اندازه بیزارم

دیگر نمیخواهم بیفتد با کسی کارم

 

مانند کوهِ استواری بودم  و حالا

دورِ خودم میچرخم و مانندِ پرگارم

 

محکم تر از دیوار های ارگِ بَم بودم

پسلرزه های بی وفایی کرد آوارم

 

گفتم رهایش میکنم دیدم نشُد ایکاش

میشُد که از دامانِ عشقش دست بردارم

 

با آنکه جانم را به لب آورده اما باز

بیش از خودم بیش از خودِ او دوستش دارم



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 7 مرداد 1393




زریوار

رفتی و از جسمِ من آوار ماند

چشمِ تَر و حسرت دیدار ماند

خاطره های من و سَرکار ماند

یادِ مریوان و زریوار ماند

شاعرِ بیچاره گرفتار ماند

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 9 تير 1393




خبر رسیده که مَردُم همه تهیدستند

دوباره روزنه های اُمید را بَستند

و راه ها همه در گیرودارِ بُنبستند

 

خبر رسیده که پیر و جوان گرفتارند

خبر رسیده که مَردُم همه تُهیدستند

 

 خبر رسیده که بازاریان زمین خوردند

خبر رسیده که بَر خطِ فَقر پیوستند

 

خبر رسید که غارتگرانِ بیت المال

به شیوه های گذشته دوباره هم جستند

 

 خبر رسیده که بازی گربه و موش است

خبر رسیده که همراه و پُشتِ هم هستند

 

خبر رسیده که در اختلاسهای بزرگ

پلیس و قاضی و شاکی و دُزد همدستند

 

خبر رسیده به آنان که ادعا دارند؟

و یا شبیه گذشته هنوز هم مَستند؟

 

خبر رسیده و آیا به خویش آمده اند؟

 چقدر بیخبرانِ زمانِ ما پَستند



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 21 تير 1393




سکوت کرد و برایش توانِ آه نبود

گرفته بود گلو را و روبراه نبود

 

میانِ بود و نبودش چقدر تنها بود

کسی برای دلخوشیش تکیه گاه نبود

 

شبیهِ بغضِ گره خورده ایی بهم پیچید

برای دردِ دلی چاره ایی و راه نبود

 

مقابلش دو سه تا مردِ ریشی گُنده

یکی نشست که عمامه اش سیاه نبود

 

تمامِ پنجرهای امید بسته شُدند

و قَدرِ روزنه ایی رو به نورِ ماه نبود

 

و حُکمِ آخرش اعدام بود بی بُرو بَرگرد

اگرچه در دلِ پرونده اش گُناه نبود

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 18 فروردين 1393




وقتی که در روی زمین جایی برایت نیست

از خوابِ خرگوشی خود بیدار باید شُد

همچون صدا در کوهها  تکرار باید شُد

 

باید زبانِ سُرخ بودن را بیاموزیم

با هَر غزل , مانندِ نیشِ مار باید شُد

 

مظلومیت در هر زمانی عاملِ ظلم است

در ابتدا , آماده ی پیکار باید شُد

 

با ریشه های ظلم مانند تَبر باشیم

در غیر اینصورت فقط ناکار باید شُد

 

الماس اگر باشیم و قدرِ خویش نشناسیم

بی شک اسیرِ دستِ استعمار باید شُد

 

آئینه ها را باید از زنگار خالی کرد

یا اینکه در آئینه ها انکار باید شُد

 

هیهات من الذله در گوشم طنین افکند

از اُسوه ی آزادگان  , سرشار باید شُد

 

وقتی که در روی زمین جایی برایت نیست

با سَر .... سوارِ  چوبه های دار باید شُد

 

یا اینکه باید سَرو بود و سَر بلند از باغ

 یا اینکه مثلِ خارو خَسها , خوار باید شُد

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 18 فروردين 1393




خدا حافظ ای پاره ی جان و تن

خدا حافظ ای شاخه ی نَستَرن 

خدا حافظ ای خانه ی انجمن

خدا حافظ ای دفترِ شعرِ من

 

تو را در شکوهِ غزل ساختیم

شب و روز بَر واژه ها تاختیم

که تا بَر زبانهایت انداختیم 

و حالا شُده کارِ ما سوختن

خدا حافظ ای دفترِ شعرِ من

 

تو گُل بودی و انگِ خارت زدند

سَرِ کوچه ی شَهر جارت زدند

گُناهی نکردی و دارت زدند

و فریاد کردم تو را در سُخن

خدا حافظ ای دفترِ شعرِ من

 

غزل با زبانم هم آواز شُد 

سکوتم شکست و لبم باز شُد

 

درِ حرفهای دلم باز شُد  

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 17 فروردين 1393




فاصله

در لابلای فاصله زندانیم نکُن

دورم نزن اسیرِ پریشانیم نکُن

 

دارم شبیهِ بغضِ گره خورده میشوم

بشکن .... درونِ حنجره طولانیم نکُن

 

من صادقانه قیدِ خودم را زدم تو هم

در اِنحنای فاجعه قربانیم نکُن

 

باشد سکوت میکنم و آه میکشم

بارانیم ..... دوباه تو بارانیم نکُن

 

یوسف به گردِ پای تو حتا نمی رسد

ایرانی اصیلم و کنعانیم نکُن

 

آخر بگو چگونه به دست آورم تو م را؟

با رفتنت به گورِ خود ارزانیم نکُن

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 15 مرداد 1393




آبستنِ فریادم اما بی صدایم

حتی نمی آید صدای ناله هایم

 

خود را درون خود دوباره دفن کردم

وقتی دلی دیگر نمیسوزد برایم

 

این حرفهایم جمله های آخرم بود

موجِ سکوتش داد میزد آشنایم

کجایم

 

حتا دلت دیگر نمیسوزد برایم

دور و بَرم 

هی زخم روی زخمهایم میگذاری

کوهِ مذابم 

اندوه بی اندازه ام

جدایم

بعد از تو دائم 

خدایم

هوایم

پا به پایم

 دردهایم

ناله هایم

با شمایم



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 14 فروردين 1393




دام و دانه

بچه ها امروز اینجا , صحبت از یارانه هاست

بحث , بحثِ داغِ حذفِ مبلغِ ماهانه هاست

 

شیخ فرمودند , این خود انصرافی واجب است

خیرِ ما هَم بسته بَر فتوای این فرزانه هاست

 

چند سالی پُشتِ هم هی مرغِ بریان خورده ایم

نوبتی باشد اگر هم ...... نوبتِ مرغانه هاست

 

مبلغِ یارانه ها , ما را که صاحبخانه کرد!!

حال دیگر نوبتِ اسکانِ بی کاشانه هاست

 

در کجای مملکت دیدی فقیری را به چشم؟

صحبت از کمبودها افسانه ی دیوانه هاست

 

والیان سی سال و اندی هست شمعِ ما شُدند

بعد از اینها شمع بودن ,  چاره ی پروانه هاست

 

من خودم شرمنده ام از اینکه میبینم مُدام

بارِ ما هَر روز و شب بر دوشِ این دُردانه هاست

---------------------------------------------------

گفته بودم بنده از اول که این یارانه ها

ماجرایش , داستانِ دامها و دانه هاست

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 11 فروردين 1393




گلایه

 

ای که کردی ز وفا پاک فراموش مرا
بی تو غم سخت گرفته است در آغوش مرا

میشوم آب , چُنان شمع , خدا هست گواه
تا زمانی که کُند عشقِ تو خاموش مرا

خاطراتی که گُذشته است میانِ من و تو
هم به هوش آورد و هم بَرد از هوش مرا

غم دوری تو , زَهر است و خدا میداند
مدتی هست که هر شب شُده در نوش مرا

با خبر باش که این تنگ دلیهای دلم
به یقین میکُند اینبار کفن پوش مرا

راستش , روز جدایی تو مُردم , اما
عشقت آورد دوباره به سرِ جوش مرا

کاش میشُد دلت از بغضِ گلویم آگاه
تا شَود بَر غمِ دل لحظه ایی سرپوش مرا

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 8 فروردين 1393




گلایه

چه کشیده در فراقت , دلِ بی قرارِ تنگم

و رسیده بی تو جانم به لبم گلِ قشنگم

 

بخدا قسم که بی تو نفسم گرفته حتا

و شبیهِ یک جنازه شده زردِ زرد رنگم

 

 شُده ام پرنده ایی که ... زِ من آسِمان بُریده

و تمام من شکسته ... نزنی دوباره سنگم!!!

 

به تو التماس کردم , و تو بی خیال رفتی

نه پیامکی نه حرفی نه توجهی به زنگم

  

تو تمامِ قرص ماهی و درونِ برکه هایی

و من آن پلنگِ عاشق که نیامدی به چنگم

 

نکند خدا نکرده که فقط خیال باشی 

و اگر خیال هستی  نزنی دوباره اَنگم

 

غمِ دوریت مرا کُشت و دوباره زنده ام کرد

 همه ی امیدها  و .... دلِ بیقرارِ تنگم

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 6 اسفند 1392




 با مرگِ تدریجی مرا , آزرده از جان کرده اند

اما تو را با کودکت یه لحظه قربان کرده اند

اینجا به جُرم عاشقی , ما را به مسلخ میکشند

آنجا تمامِ شهر را , با خاک یکسان کرده اند

دیگر چه فرقی میکُند 



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 18 بهمن 1392




ای مردم , نیمی از کُلِ جهان را غم گرفته

آسمانِ اصفهان این روزها ماتم گرفته

شهر غمیگین 

 

آی مَردم , آی مَردم .. اصفهان  را غَم گرفته

کوچه های شهر حتا رنگ و روی بَم گرفته

 

شهر غمگین کوچه غمگین مرد و زن لبریزِ ماتم

آسمان هم از غمِ  نصفِ جهان ماتم گرفته

 

زنده رود از تشنگی لبهای خُشکش داغ بسته

دردِ این ماتم گریبانِ شما را هَم گرفته

 

سارقان چشم و چراغِ اصفهان را کور کردند

هوا را دَم گرفته

 

آه مادر کاش چشمانم چنین روزی نمی دید

اشک در چشمانِ 

 دستانِ محکم گرفته

آمدم دیدم به چشمم روحِ خواجو داشت میسوخت

آدم  گرفته

عالم گرفته

حالم گرفته

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 4 بهمن 1392




صدای درد امشب از درون تار می آید 

 

صدای درد ما از جوهرِ خودکار می آید

صدای ناله هایم از دلِ اشعار می آید

که شادی میرود از دَر , غم از دیوار می آید

که غم از در نرفته غصه از دیوار می آید

انکار

آزار

آوار

پرگار

دیدار

بیمار

بیدار

مردار

اشرار

کفتار

گفتار

لاکردار

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 21 دی 1392




خدایا گوش کُن دارد صدای داد می آید

صدای دادخواهی از دلِ فریاد می آید

 

کسی را شاد می بینی در این اوضاعِ آشفته؟

که از دیوار و دَر  

 

مگر ما را به حالِ خود رها کردی که پی در پی

 

 

صدادی دادخواهی از دلِ خُرداد می آید

صدای داد خلق از اینهمه بیداد می آید 

 شادآباد می آید

 

تو را در جایگاه متهم

تو را در بغض طهران در امیرآباد گم کردم

تو را در کوچه ­های ­ی سرد نوبنیاد گم کردم

 

تو را در جشن و رقص و پایکوبی بین مهمان­ ها

تو را در گریه ­های ­ی میرِ بی داماد گم کردم

 

تو را در گرته ­های­ ی صلح و آزادی غم و شادی

تو را در شعرها ای درد مادرزاد گم کردم

 

تو را در قهوه­ خانه ­هاتو رادر دود قلیان­ ها

تو را در پشت میز کافه ­ی ­ی میعا گم کردم

 

تو را در سفره­ های­ ی هفت ­سین در لحظه ­ی­ ی تحویل

تو را در تُنگ ­ها ای ماهی ­ی آزاد گم کردم

 

***

تو را در عصر سیمان عصر انسان­ های­ ی ماشینی

تو را در شهر زندان این قفس­آباد گم کردم

 

تو را در دشنه­ ای در دیس در دهانت را می ­بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می­ دارم

دلت را می­بویند

روزگار غریبی­ ست نازنین

تو را در شاملو این قالب آزاد گم کردم

 

***

تو را در بیستون در تخت خسرو خواب با شیرین

تو را در ضربه­ های­ی تیشه ­ی ­ی فرهاد گم کردم

 

***

تو را در عصر مشروطه تو را در مجلس روسی

تو را   در ضجّه ­های ­ی یک زنِ معتا  گم کردم

 

تو را در جایگاه متهم در غُل و در زن/ جیغ

تو را در دادگاه عدل استبداد گم کردم

 

تو را در بی کلاهی ­های­ ی شاپو پهلوی بَر دار

تو را در مسجد ناشاد گوهرشاد گم کردم

 

تو را در آخرین برداشت­ های ­ی نفی از منکر

تو را در گشت­ های ­ی کاملن ارشاد گم کردم



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 19 دی 1392




 دردی که از درونِ حنجره ها جار میزنند

باور کنید مرا درونِ خودم دار میزنند

 

دارم شبیهِ بغضِ ترک خورده میشوم

با هر نفس شبیهِ جَسَد مُرده میشوم

 

 دارم دوباره دردِ تو را چاره می کنم

دارم دوباه حنجره را  پاره میکنم

 

من گُر گرفته ام درون خودم شعله میکشم

 

تبخیر میشوم 

از زندگی نفس کشیدن خود  سیر میشوم



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 19 دی 1392




شمع وقتی آب شُد پروانه می خواهد چکار؟

آنکه مویش ریخت دیگر شانه می خواهد چکار؟

خانه

دانه

لانه

دیوانه

ویرانه

پیمانه

چانه

مردانه

مستانه

دندانه

دزدانه

بتخانه

شرمانه

دردانه

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 17 دی 1392




ناله و زاری و مظلوم نمایی تاکی؟

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 16 دی 1392




 بانوی من بانوی با احساس و بی احساس

یاس

الماس

خدا نشناس

نمک نشناس

حساس

خُرناس

داس

اجلاس

عکاس

گیلاس

مقیاس

وسواس

آس و پاس



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 15 دی 1392




سکه ی بی رونقم بازار می خواهم چکار

دیوار

امار

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 15 دی 1392




تنم از درد میلرزه , دلم از حرف پوسیده

تمامِ من پُرِ اشکِ , ولی چشمام خشکیده

 

هوا بدجور دَم کرده , زیرِ چونم وَرم کرده 

یه آهی سَرد تو سینم بروی بغض ماسیده

 

از دَهن افتاد

شبیهِ چای سردی شُد که صدها بار جوشیده

شبیه آدمی هستم که سی سال است خوابیده

خدا انگار خوابیده

یه حسِ مشترک داری

تابیده

نالیده

به خود از درد شاشیده

مالیده

پاشیده

فقط با درد لاسیده

دیده

ریده

رقصیده

خندیده

بوسیده

ترشیده

ترسیده

دُچار شک . تردیده

به دورِ خویش تابیده

پیچیده

نامیده

تاکیده

 تابیده



شاعر مرتضی عباسی زاده در شنبه 14 دی 1392




وقتی نهالم را درونِ درد میکارید

جُز غم سرودن انتظارِ دیگری دارید؟

 

میبارید

 

 دست بردارید



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 13 دی 1392




دور و برت نگاه نکُن , نا امید نیست

چیزی نگو که صحبتِ قفل و کلید نیست

 

خود را درونِ خود محاکمه هر روز میکنم

 

در این غزل تمامِ قافبه ها خواب رفته اند

نیما بخواب صحبتِ شعر سپید نیست



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 12 دی 1392




هرکه سَر از جَنَمِ عشقِ تو دَر می آورد

مثلِ من پیشِ قدمهای تو سَر می آورد

 

 عشق اگر مرتبه ی مهرِ تو را می فهمید

 

اما و اگر می آورد

 

بَشَر می آورد



شاعر مرتضی عباسی زاده در پنج شنبه 11 دی 1392




داری با اعصابِ من بَد جُور بازی میکُنی

نیستی اینجا ولی از دور بازی میکنی

 

بینِ بودت یا نبودت فرقِ چندانی

مثلِ یک بازیگرِ مشهور بازی میکُنی

 

گاه بی منظور و با منظور بازی میکُنی

 

 

دست بردار از سَرم 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 10 دی 1392




دیگر مگر بود و نبودت فرق دارد؟

زخمِ زبانت با درودت فرق دارد؟

 

هی زخم روی زخم حرفی نیست اما

پیشِ خودت آیا وجودت فرق دارد؟

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 10 دی 1392




آقا شرارت پیشه ها را میشناسید

بی ریشه ها را میشناسید



شاعر مرتضی عباسی زاده در سه شنبه 10 دی 1392




محمود وقتی هاله ایی از نور می دید

چشمِ غزلهای "رها" را دور می دید

 

آن وقتها شاعر نبودم  تا بگویم

آن هاله را در حالتی مخمور می دید

بَلغور می دید

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در دو شنبه 9 دی 1392




 هیچکس جُز تو دَرونِ دلِ من راه نکرد

و نفسهای مرا یکسره پُر آه نکرد

 

با وجودیکه دلت دردِ مرا میدانست

عمقِ این فاصله را ذستِ تو کوتاه نکرد

 

لابُد از فاصله ها باز شکایت داری

که تو را از غمِ این فاجعه آگاه نکرد

 

دستِ من نیست 



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 1 دی 1392




شبِ یلدا

غزل با درد امروز از دلی رنجور می آید 
و آهی سَردِ سَرد از سینه ام بَدجور می آید 

چُنان غمگین و دلخونم , که بعد از مُردنم حتا
صدای ناله هایم از دَرونِ گُور می آید

شکسته اُستخوانم زیرِ چرخِ نامُرادیها
و گاهی هق هقم تا خانه های دور می آید

غمِ من ماتمِ این مردمِ سَر در گریبان است
که در گوشم صدایی همچنان شیپور می آید

یقین دارم که اینجا هیچکس غمگین تر از من نیست
و یا گر هست فریادش چرا بی شُور می آید؟

خداوندا کمک کن این شبِ یلدا سَحر گردد
رسَد اُمیدِ فردایی.. که رقصِ نور می آید 

"رها"امروز هم بُگذشت..در امیدِ فردا باش
که بر لبهای مَردُم خنده ایی مَسرور می آید 

 

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در جمعه 29 آذر 1392




دردِ دِل

 

آقا بیا , دلهای مَردُم دَرد دارد

از بسکه دلسوزانِ دولتمرد دارد

 

اینجا تمامِ فصلهای سال.... هر روز !!

سی سال و اَندی هست رنگی زَرد دارد

 

از وحشتِ سرمای جانفرسای بهمن

خُرداد هَم , حال و هوایی سَرد دارد

 

 بازیچه ی اندیشه ایی مطرود هستیم

تا ناکُجا با ما خیالِ نَرد دارد

 

از مَقدمِ پُر بَرکتِ این قهرمانان

بازارِ تریاک و کراک و گرد  دارد 

 

نامِ شما بَر کوچه و میدانِ شهر است

شهری که در خود...... مردُمانی طرد دارد

 

آقا برایت دردِ دل کردم دوباره

با آنکه اینجا دردِ دل پیگرد دارد 

 

دیگر نباید مُنحصِر بر فرد باشیم

حتا خیابان , طرحِ زوج و فَرد دارد

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در یک شنبه 10 آذر 1392




یک عُمر هَدر رفت , ولیکن به جَهنٌم

کاشِف بِعمل آمده اینگونه قرار است

دیگر بِپذیرند که این آخرِ کار است

 

یک رُوزنه  شُد باز , اگر قَدر بِدانند

ای کاش بِفهمند که در حالِ گُذار است

 

سی سال فقط یکسره فریاد کشیدیم

دیدید که ماهِ عسلش درد و فِشار است

 

یک عُمر هَدر رفت , ولیکن به جَهنٌم

دیگر بخدا نوبت یک فصلِ بهار است

 

جامانده ِ یک نسلِ دَرون سوخته هستیم

جزغاله ِ ما در پسِ این نیمه ی تار است

 

گیرم که لبم را به دِگر بار بِدوزند

همواره زبانِ غزلم رنگِ اَنار است

 

از محکمه ی عدل و عدالت خبری هست؟

یا جُرمِ غزل گُفتنِ من جوخه ی دار است

 -------------------------------------------

گفتیم که مسئولِ گرفتاری ما کیست؟

گُفتند فقط گردنِ تُپراک و چِنار است

 



شاعر مرتضی عباسی زاده در چهار شنبه 23 مهر 1392




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by shereraha This Template By Theme-Designer.Com