ناگزیرم شبیهِ آدمها , که خودم را به دلخوشی بزنم
حالم از زندگی بهم خوردست , دست باید به خودکشی بزنم
هی به بالا و اینور و آنور , می پرم مثل مرغِ سر کنده
حسرت اینکه لحظه ایی حتا , سر خود را به بالشی بزنم
مُردم از بسکه دردِ مردُم را , دیدم در خودم مچاله شُدم
باید از این به بعد مثل قدیم , رو به ابیاتِ چالشی بزنم
دردها را مگر نمی بینید , تا گلو زیر غم فرو رفتیم
نگذارید حرفی از پُشتِ , صحنه های نمایشی بزنم
ای تمامِ وجودتان منفور , ای تمامِ حیاتتان عُصیان
قصد دارم که در غزلهایم , نامتان را به فاحشی بزنم
از کدامین قبیله آمده اید , از کدامین گروهِ حیوانید؟
روی پیشانی شما باید , مُهرِ مردانِ داعشی بزنم
باید از کوچه های عصرِ مدرن , با تمامِ توان فرار کنم
باید از این به بعد عینِ شما , پای در راهِ سرکشی بزنم
نه .. مگر میشود شبیه شما , دیو اما به ظاهر انسان بود
حالم از نسلتان بهم خورده , دست باید به خودکشی بزنم